سر خوش آن نرگس مستانه ایم


ما گدایان در میخانه ایم

قید دل ما را امل فرسود کرد


در کمند ریشهٔ این دانه ایم

شغل سر چنگ حوادث مفت ماست


زلف بیداد آشنای شانه ایم

چون سحر جیبی که ما وا کرده ایم


خندهٔ بی مطلب دیوانه ایم

بی چراغ از ما که می یابد سراغ


خانهٔ گم کردهٔ پروانه ایم

اسم ما تهمت کش وصف است و بس


گر پر و خالی همین پیمانه ایم

بت پرستی باعث ایجاد ماست


برهمن زادان این بتخانه ایم

گر نفس سرمایهٔ این فرصت است


آشنا تا گفته ای بیگانه ایم

ما و من پر سحر کار افتاده است


هر چه می گوییم هست اما نه ایم

بیدل از وهم جنون سامان مپرس


گنج ناپیدا و ما ویرانه ام